: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
متاسفانه یکی از مطالبی که مستمسک برای بعضی سوء استفاده گرانشده کلامی است از مرحوم علامه طباطبائی که گویا از کتاب روح مجرد مرحوم علامه طهرانی رحمت الله علیه نقل شده و مستند سوء استفاده کنندگان شده و که از آن استفاده ابزاری مینمایند.
واما اصل مطلب :
از مرحوم علامه طباطبایی نقل میکردند که با اشاره به آن صوفی کشی ها فرموده بودند: استقرار مشروطه در ایران، با همه معایب فراوانی که داشت- از جمله غرب گرایی و بی دینی و لاابالی گری –این پیامد بسیار مطلوب را هم داشت که پس از آن، درویش کشی منسوخ شد؛ و آزادی نسبی برای گفت و گو های عرفانی به دست آمد؛ وگرنه هنوز قتل و غارت سالکان حق ادامه داشت.
این جمله را آقایان مستمسک خود قرلر داده و از آن استفاده ابزاری مینمایند وحا آنکه مرحوم علامه نظر مبارک خود را در تفسیر المیزان بطور مفصل میفرماید که بین این دو قول تعارض است و در تعارض دو مطلب تا جائی که میشود باید جمع نمود والا با ضوابط خاص موجود باید یک قول بر دیگری ترجیح داده شود که ان هم کلام مستند است و اما کلام علامه رحمت الله علیه در المیزان:
ترجمه تفسیر المیزان ذِیل آیات 15 تا19 از سوره مبارکه مائده:
پیدایش مکتب تصوف و رواج آن
در همین روزگار بود که مکتبى دیگر در بین مسلمانان خودنمائى کرد، و آن مکتب تصوف بود، که البته ریشه در عهد خلفا داشت ، البته نه به عنوان تصوف ، بلکه به عنوان زهد گرائى ، ولى در اوائل بنى العباس با پیدا شدن رجالى از متصوفه چون با یزید بسطامى و جنید و شبلى و معروف کرخى و غیر ایشان رسما به عنوان یک مکتب ظاهر گردید.
پیروان این مکتب معتقدند که راه به سوى کمال انسانى و دستیابى بر حقائق معارف منحصر در این است که آدمى به طریقت روى آورد، و طریقت (در مقابل شریعت ) عبارت است از نوعى ریاضت کشیدن در تحمل شریعت که اگر کسى از این راه سیر کند، به حقیقت دست مى یابد، و بزرگان این مکتب چه شیعیان و چه سنیان سند طریقت را منسوب کرده اند به على بن ابى طالب (علیه السلام ).
و چون این طائفه ادعاى کرامتها مى کردند، و در باره امورى سخن مى گفتند که با ظواهر دین ضدیت داشت ، و عقل هم آنها را نمى پذیرفت ، لذا براى توجیه ادعاهاى خود مى گفتند اینها همه صحیح و درست است ، چیزى که هست فهم اهل ظاهر (که منظورشان افراد متدین به احکام دین است ) عاجز از درک آنها است و شنیدن آن بر گوش فقها و مردم عوام از مسلمانان سنگین است و به همین جهت است که آن مطالب را انکار مى کنند و در برابر صوفیه جبهه گیرى نموده از آنان بیزارى جسته و تکفیرشان مى کنند، و بسا شده که صوفیان به همین جرم گرفتار حبس و شلاق و یا قتل و چوبه دار و یا طرد تبعید شده اند و همه اینها به خاطر بى پروائى آنان در اظهار مطالبى است که آنرا اسرار شریعت مى نامند، و اگر دعوى آنان درست باشد یعنى آنچه آنان مى گویند مغز دین و لب حقیقت بوده و ظواهر دینى به منزله پوسته روئى آن باشد و نیز اگر اظهار و علنى کردن آن مغز و دور ریختن پوسته روى آن کار صحیحى بود خوب بود آورنده شرع ، خودش این کار را مى کرد و مانند این صوفیان به همه مردم اعلام مى نمودند تا همه مردم به پوسته اکتفا ننموده و از مغز محروم نشوند، و اگر این کار صحیح نیست باید بدانند که بعد از حق چیزى به جز ضلالت نمى تواند باشد.
این طائفه در اول پیدایش مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقه خود بر نیامدند، و تنها به ادعاهاى لفظى اکتفا مى کردند ولى بعد از قرن سوم هجرى بتدریج با تالیف کتابها و رساله هائى مرام خود را در دلها جا دادند، و آنقدر هوادار براى خود درست کردند که توانستند آراى خود را در باره حقیقت و طریقت علنا مطرح سازند و از ناحیه آنان انشاآتى در نظم و نثر در اقطار زمین منتشر گردید.
و همواره عده و عده شان و مقبولیتشان در دلهاى عامه و وجهه شان در نظر مردم زیادتر مى شد تا آنکه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهایت درجه وجهه خود رسیدند، ولى از آنجا که در مسیر خود کجرویهائى داشتند، به تدریج امرشان رو به ضعف گرائید و عامه مردم از آنان رویگردان شدند.
دو علت عمده انحطاط متصوفه
و علت انحطاطشان این بود که :
اولا: هر شانى از شؤ ون زندگى که عامه مردم با آن سر و کار دارند وقتى اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعده کلى و طبیعى چنین است که عده اى سودجو و حیله باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک در آورده ، و آن مسلک را به تباهى مى کشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مى شوند.
ثانیا: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقه اى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده ، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است ، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آنرا به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهائى را از پیش خود تراشیده آنرا به خدا نسبت دادند، همچنانکه خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مى فرماید: (و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها).
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسم هائى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت ، آداب و رسومى تعطیل مى شد و آداب و رسومى جدید باب مى شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت ، و اهمیت واجبات از میان رفت ، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، (و خانقاه و زاویه جاى مساجد را بگیرد، خواننده محترم اگر سفر نامه ابن بطوطه را بخواند، مى بیند که در هر شهرى بنائى بنام زاویه بر پا بوده ، و از موقوفاتى که داشته اداره مى شده ، و صوفیان از هر جا وارد آن شهر مى شدند، در آن زاویه ها منزل مى کردند (مترجم ))، کم کم طائفه اى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدائى ، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى الله بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.
بنابر کتاب و سنت و وراى ظواهر شریعت باطنى هست که راه رسیدن به آن هماناعمل به آن ظواهر است
و اما آنچه که کتاب و سنت که راهنماى به سوى عقلند در این باب حکم مى کند این است که در ماوراى ظواهر شریعت حقائقى هست که باطن آن ظواهر است ، این معنا از کتاب و سنت قابل انکار نیست ، و نیز این معنا درست است که انسان راهى براى رسیدن به آن حقائق دارد، لیکن راه آن به کار بستن همین ظواهر دینى است ،
البته آنطورى که حق به کار بستن است نه به هر طورى که دلمان بخواهد و حاشا بر حکمت پروردگار که حقایقى باطنى و مصالحى واقعى باشد، و ظواهرى را تشریع کند که آن ظواهر بندگانش را به آن حقائق و مصالح نرساند، آرى همیشه گفته اند که ظاهر عنوان باطن ، و طریق رسیدن به آن است ، و باز حاشا بر خداى عزوجل که براى رساندن بندگانش به آن حقائق طریق دیگرى نزدیک تر از ظواهر شرعش داشته باشد، و آن طریق را تعلیم ندهد و به جاى آن یا از در غفلت و یا سهل انگارى به وجهى از وجوه ظواهر شرع را که طریق دورترى است تشریع کند، با اینکه خود او تبارک و تعالى فرموده : (و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء)، پس این کتاب و این شریعت هیچ چیزى را فروگذار نکرده .
حاصل سخنان ما این شد که طریق بحث پیرامون حقائق و کشف آن منحصر در سه طریق است ، یا از راه ظواهر دینى کشف مى شود، و یا از طریق بحث عقلى ، و یا از مسیر تصفیه نفس ، و مسلمانان هر طائفه یکى از این سه طریق را سلوک کرده اند، در حالى که بطور قطع یکى از این سه راه حق و درست است ، و آن دوى دیگر باطل است ، براى اینکه این سه طریق خودشان یکدیگر را باطل مى دانند، و بینشان تنازع و تدافع هست ، و در مثل مانند سه زاویه یک مثلثاند، که هر قدر یک زاویه از آن سه را گشادتر کنى دو زاویه دیگر تنگ تر مى شوند، و به عکس هر قدر آن دو زاویه را گشادتر کنى این یک زاویه را تنگتر کرده اى ، و اختلاف این سه طریق بطور مسلم در کیفیت تفسیر قرآن نیز اثر دارد، و تفسیرى که یک متدین و متعبد به ظواهر دین براى قرآن مى کند، با تفسیرى که یک فیلسوف و یک صوفى مى نویسد اختلاف فاحشى دارد، همچنانکه این اختلاف را به عیان در تفاسیر مشاهده مى کنیم و احساس مى کنیم که هر مفسرى مشرب علمى خود را بر قرآن تحمیل کرده و نخواسته است بفهمد که قرآن چه مى گوید، بلکه خواسته است بگوید قرآن نیز همان را مى گوید که من مى فهمم ، البته اینکه گفتیم هر مفسر کلیت ندارد، مفسرینى انگشت شمار نیز هستند که از این خطا مبرا بوده اند.
کوشش هایى که براى آشتى دادن و جمع بین ظواهر دینى ، فلسفه و عرفان بهعمل آمده است
در سابق توجه فرمودید که کتاب آسمانى قرآن عزیز از این سه طریق آنچه که حق است تصدیق کرده ، و باطلش را باطل دانسته و حاشا که در این سه طریق باطن حقى باشد و قرآن آنرا نپذیرد و ظواهر قرآن با آن موافقت نداشته باشد، و حاشا بر اینکه در ظاهر و باطن قرآن حقى باشد که برهان عقلى آن را رد کند، و نقیض آنرا اثبات نماید.
و به همین جهت است که جمعى از علما در صدد بر آمده اند به مقدار بضاعت علمى که داشته اند و در عین اختلافى که در مشرب داشته اند، بین ظواهر دینى و بین مسائل عرفانى نوعى آشتى و توافق بر قرار کنند، مانند محیى الدین عربى ، و عبد الرزاق کاشانى ، و ابن فهد، و شهید ثانى ، و فیض کاشانى .
بعضى دیگر در صدد بر آمده اند بین فلسفه و عرفان صلح و آشتى بر قرار سازند، مانند ابى نصر فارابى و شیخ سهروردى صاحب اشراق ، و شیخ صائن الدین محمد ترکه .
بعضى دیگر در این مقام بر آمده اند تا بین (ظواهر دینى ) و (فلسفه )آشتى بر قرار سازند، چون قاضى سعید و غیره .
بعضى دیگر خواسته اند بین هر سه مشرب و مرام توافق دهند، چون ابن سینا که در تفسیرها و سایر کتبش دارد، و صدر المتالهین شیرازى در کتابها و رساله هایش و جمعى دیگر که بعد از وى بودند.
ولى با همه این احوال اختلاف این سه مشرب آنقدر عمیق و ریشه دار است که این بزرگان نیز نتوانستند کارى در رفع آن صورت دهند، بلکه هر چه در قطع ریشه اختلاف بیشتر کوشیدند ریشه را ریشه دارتر کردند، و هر چه در صدد خاموش کردن اختلاف بر آمده اند دامنه این آتش را شعله ورتر ساختند.
و شما خواننده عزیز به عیان مى بینى که اهل هر فنى از این فنون اهل فن دیگر را جاهل یا بى دین یا سفیه و ابله مى خواند، و عامه مردم را مى بینى که هر سه طائفه را منحرف مى دانند.
همه این بدبختیها در آن روزى گریبان مسلمانان را گرفت که از دعوت کتاب به تفکر دسته جمعى تخلف کردند، براى فهم حقائق و معارف دینى لجنه تشکیل ندادند، هر کسى براى خود راهى پیش گرفت با اینکه قرآن کریم فرموده بود: (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا)، البته این یک علت تفرقه مسلمین بود علتهاى دیگرى براى این وضع هست .
بارالها همه ما را به سوى آنچه مایه خشنودى تو از ما است هدایت فرما، و کلمه ما را بر حق جمع و متفق فرما و از ناحیه خودت موهبتى از ولایتت ارزانى بدار، و از ناحیه خویش یاورى بما ببخش .
نوشته شده توسط : محبوبعلی